برگ خش خش میکند
باد هو هو میکند
برگهای زرد را باد جارو میکند
میرسد از مدرسه
باز هم آواز زنگ
آمده از راه دور
فصل پاییز قشنگ
شکوه قاسم نیا
نوجوان
- انیمیشن
- کتاب
- موسیقی
کودک
- داستان
- انیمیشن
- کتاب
همکار یادبان شوید
برای کودکان
حسرتهای جغرافیایی

اصلا برای امتحان نخونده بودم اخه اصلا نمیفهمم چرا این معلمها متوجه نمیشن. آدم که بعد از ده سال بالاخره دختر خاله میشه، نمیتونه برای امتحان درس بخونه؛ اونم درسی به مزخرفیه جغرافی!
بخوانید
بره در برکه

خانم مربی روی صفحه خط های درهمی کشید و از مشکات خواست از میان خط ها یک قصه و یک نقاشی بیرون بکشد. نقاشی مشکات هم یک ماهی خوشحال داشت، یک هشت پا، یک بره ی سفید و یک جوراب بزرگ. هیچ کس نمی توانست قصه ی ...
بخوانید
داستان های بهاری (2)

درِ پنجره باز بود تابستان با باد از پنجره به شهر آمد: بچه ها توی کوچه به سمت حیاط خانه می رفتند. درختِ توی حیاط با میوه هایی که روی زمین افتاده بود بازی میکرد. مادرم به خاطر گرما با بادبزن خود را ...
بخوانید
گزارش بچه ها از آرمگاه ...

بعد ما وقتی رفتیم حافظیه دست کشیدیم روی قبرش بعد قطار شدیم رفتیم آب بازی بعد نشستیم لبه باغچه تغذیه هامو خوردیم تو حافظیه دو نفر رو دیدیم یه خانم یه آقا بهشون گفتیم هلو هاواریو اونا هم جوابمونو دادن ...
بخوانید
داستان های کاشتنی (1)

ابر با خورشید دعوایش شد. خورشید او را هول داد و او در کمدی افتاد. کمد، کمد یک پسر جوان بود. او هر وقت دلش برای ابرهای دیگر تنگ می شود گریه می کند و همهی کمد پسرک را خیس می کند. روزی که پسر کاپشن ...
بخوانید
داستان های بهاری (6)

دینگ ، دینگ، دینگ. سال هزار و سیصد و نود و چهار را به همۀ شما تبریک می گوییم! با شنیدن این صدا از تلویزیون، ماهی توی آب بالا و پایین پرید. خانم سیب رفت وسط سفره و قِر داد. سنجد های دوقلو دست هم را ...
بخوانید
سفر دو قورباغه به شهر

دو قورباغه تمام عمرشان در یک روستا زندگی می کردند و دوست داشتند بروند شهری را که ده مایل دورتر بود ببیند.
آنها درباره این موضوع زمان زیادی با هم حرف زدند و سرانجام تصمیم گرفتند که بروند تا شهر را ...
بخوانید
داستان های کاشتنی (3)

روزی در خانهای که 25 سال خالی بود یک سنگ زندگی میکرد. او به شیشهای زل زده بود که به بیرون نگاه میکرد. او روزی تصمیم گرفت که با شیشه دوست شود. سنگ به شیشه گفت: «می آیی با هم دوست شویم؟» شیشه گفت: ...
بخوانید
داستان های بهاری (7)

تاحالاشده فکرکنیدکه درختها باماحرف بزنن؟!بخندن وگریه کنن؟! بخوابن وبیداربشن؟! بازی کنن و بدون؟! اگه این اتفاق می افتادچی میشد؟هیچکس تنهانبودوهمه یک دوست خوب داشتن که باهاش شادبودن؛ ولی حیف که هیچ ...
بخوانید
داستان های بهاری (3)

وقتی بهار می آید
مادر خانه را تمیز می کند.
آرایش می کند. موهایش را رنگ می کند.
پدر به آرایشگاه می رود.
حاجی فیروز را در خیابان می بینم.
بخوانید
داستان های بهاری (5)

گاهی با من آفتاب را زرد یا آسمان را آبی می کرد. بعضی وقتها هم با من نسیم را نقاشی می کرد. تفکراتم خیلی زیبا و دلنواز بود. تا به خود آمدم دیدم من به صورت افکارم شدم. ناگهان آن قدر بزرگ شدم که جنگل را ...
بخوانید
خدا به خونه ش می رسه

تو چناری قشنگ تون، بیار بیرون چتراتونو، بیار بیرون شادی بکن
با دلخندیت بازی بکن.
بخوانید
نخودی که به خانه اش رسید

من یک توپ قلقلی دارم که سرخ و سفید و آبی است. من این توپ را می زنم زمین و می اندازم هوا چون می دانم میانش خالی است. مادرم فکر می کند این توپ و صاحبش نخود همه آشها هستند. چون یک دفعه این توپ افتاد ...
بخوانید
او نمی تواند انجام بدهد

جغد گفت :" به آن دختر نگاه کن. او هر روز صبح با مادرش به صندوق پست می آید. اما او امروز تنهاست و یک نامه در دستش دارد تا پست کند. من می گویم او نمی تواند این کار را انجام دهد چون قدش خیلی کوتاه است."
بخوانید
بزرگترین ماهی

دونالد، ادوارد و کارلا سه خرس قهوه ای بزرگ بودند. آنها روی چمن های سبز کنار دریاچه نشسته بودند.
ادوارد اغراق کرد :" من امروز می خواهم بزرگ ترین ماهی را بگیرم. من بهترین ماهیگیر جنگل هستم."
...
بخوانید
سرگروه

من می خوام سرگروه باشم
من می خوام سرگروه باشم
می تونم سرگروه بشم؟
می تونم؟ می تونم؟
بخوانید
گفتم: بیا!نیومد

به سرندلی پی تی گفتم: بیا پیش من.
سرندلی پی تی گفت: مگه اونجا چی داره؟
گفتم: اینجا پارک داره، باغ وحش داره، شهربازی داره...
سرندلی پی تی گفت: پارک و باغ وحش و شهربازی دیگه چیه؟
بخوانید
مهمانی غول ها

آقای دکتر گفت: دهنتو وا کن. آااااا. آااااا.
دهنمو وا کردم. آاااا. آااا.
بخوانید
درخت ها بال در می آورند

درخت شاخه هایش را تکان نداد، بادی هم لای شاخه هایش نپیچید. او فقط می دید که درنا به دورترین نقطه ی دنیا نزدیک می شود. با خودش گفت: «خوش به حال درنا که تا به حال هزار بار دریاچه را از دورترین نقطه ...
بخوانید
مثل روز اول

مامان نشسته است بالای ماه
لبخند میزند تا ازش عکس بگیرم
مامان از هلال ماه سر میخورد پایین
میافتد روی یک ستاره
بخوانید
برای نوجوانان
دیشب

دیشب گرگ
بره هایم را خورد
بخوانید
ماهیگری

یک روز روشن و آفتابی، یک دفعه دلم خواست بروم ماهیگیری. به خاطر همین وسایلی که احتیاج داشتم را برداشتم تا با خودم ببرم، قلاب ماهیگیری، سطل و البته یک عالم کرم برای این که ماهی ها را گول بزنم.
بخوانید
قصه های بزرگی

شنل قرمزی
گرگ را
با یک شاخه گل
درید
بخوانید
سرگیجه

پرده ها
روز را تاریک می کنند،
شمع ها
شب را رو روشن.
بخوانید
سهم

یک روز سهمم را از آسمان چشمانت میگیرم
پرندهها برای پرواز
اجازه نمیخواهند...
بخوانید
کیکی کمی بلندتر از یک برج

هیچکس منو نمی بینه. نمی بینه که من بالای پشت بام ایستادم و به آرزوهایم نرسیده ام. هیچکس نمی بینه که من به آخرین آرزوی پروازم خواهم رسید. دستهایم را باز می کنم. کسی اینجا نیست. پایین پر از ...
بخوانید
یک قاچ هندوانه به شرط ...

شب دراز چله موهای بلند سیاهش را با باد شانه کرد. پیراهن سفید برفیاش را تنش کرد و چند ستاره به موهایش زد. بعد توی آبهای یخزدهی دریاچه به خودش نگاه کرد و گفت: "اوه چه خوشگل شدم من!" و به ...
بخوانید
ماه پنیری

بیچاره موش های گرسنه ای که
با خیال
پنیری بودن ماه
به خواب میروند.
بخوانید
فیلسواری

تو میتوانیگاهی به جای موعظهشعری بسراییبه جای اسبسواریفیلسواری کنیو نترسیوقتی که از خرطوم فراموشی سُر میخوری
بخوانید
در این جنگل خواب آلود

من روی هیچ کرگردن شاخداری خوابم نمی برد
و از تمام خواب های ندیده می ترسم
از خمیازه های نکشیده
از بیداری
از این همه بر آمدگی و فرو رفتگی روی یک کرگردن شاخدار
بخوانید
قاب

شلیک کلاغ ها به اسمان
بخوانید
پاییز

دلتنگی عصر
و بارانی که
سایه ها را خیس می کند
بخوانید
من

نقاش نیستم
عکاس نیستم
موسیقی برایم صدای آبشار و گنجشک صبح است
بخوانید
تئوری سنگ ریزه ها

البته که حرکت های حماسی و تظاهرات و انقلاب های پرشور تغییر ایجاد می کنند، اما من فکر می کنم تغییر عمیق تر و جاوادانه تر با تک تک آدم ها، با آدم های "تک" اتفاق می افتد.
بخوانید
جنون ماهی قرمز

یادم هست که دراز کشیده بودم و طبق معمول داشتم جان می کندم که خوابم ببرد.صداهایی از پشت پنجره می آمد.فکر کردم این موقع شب گنجشک ها روی درخت چه کار می کنند.پرده را زدم کنار. باورم نمی شد.چند تا ماهی ...
بخوانید
چرخهی مرغ-تخممرغیِ ...

ماجرا این است که من منتظر میشدم جهان و تمام چیزهایی که در آن است جلوی روی مبارک اهدافم تعظیم کند و بعدش من شروع کنم و قدم اول را بردارم. منتظر میماندم باران ببارد و بعد دانهام را توی زمین بکارم. ...
بخوانید
چند هایکو

بر بند رخت
پروانه ای
بالش را خشک کند.
جانت دونینگ
بخوانید
انگشتان

انگشتانِ کوچک
همچون نبض دستانم می لرزند
گویی گلبرگ گل هایی بوده اند
که درون ِ من
شکوفا شده اند.
بخوانید
پادشاهِ یک ستاره

حالا شما در حال تماشای یک پادشاه هستید. یک پادشاه که برای خودش یک قصر خیلی کوچک دارد. خب حالا زیاد توی چشمهایش زل نزنید چون ممکن است....
بخوانید
حالا که هستی

دستت را توی رنگها فرو کن
و بچسبان به دیوار سفید
حالا خانه دست های رنگی تو را دارد
لبخند بزن
و صورتت را بچسبان به شیشهی پنجره
...
بخوانید
علمی
از پشت دوربین دانشمندان

هنرمندها گاهی دانشمند میشوند و دانشمندها گاهی هنرمند. همیشه که علم و دانش را برای کارهای بزرگ و پیچیده استفاده نمیکنند. مثلا این ابر را ببینید. حتما یک روز دانشمندی با خودش فکر کرده که چه خوب میشد ...
بخوانید
از شیر بز تا تخم مرغ ضد ...

چند خبر دربارهی علم ژنتیک و کاربردهایش
بخوانید
به سمت دوربین لطفا! علم ...

تصویرها، بیشتر از ثبت یک لحظه هستند. با تصاویر میشود سفر کرد به شهری یا کشوری دور. حتی میشود فهمید که چه کارهایی در حال انجام است و چه اتفاقهایی دارد میافتد. در دنیای علم، گوشه کنارهایی اتفاقهای ...
بخوانید
فوت فرفره های زمین

فکرش را بکنید! اگر یک همستر کوچک با فوت کردن فرفرهها یا با دویدن روی ریل و حلقه می خواست برق تولید کند، آن وقت دلتان میآمد چراغ اتاقی را بیاستفاده روشن بگذارید؟ یاد نفس نفس زدنهای این همستر ناز ...
بخوانید
تکنولوژی های خلاقانه ...

وقتی بیماری یا خطری سلامت ما را تهدید میکند، باید در هر جا و در هر شرایط مواظب سلامتیمان باشیم. کسانی که قلب ناراحتی دارند، یا فشار خون بالا سلامت جسمی آنها را تهدید میکند، کسانی مانند سالمندان ...
بخوانید
چرا همه چیز اینجوری است؟

«چرا همه چیز اینجوری است؟» وقتی پایم را محکم به زمین میزنم و این را از مامان میپرسم، اول از پشت عینکش به من نگاهی میاندازد و بعد کتابش را میگذارد روی میز، کنار دستش. عینکش را در میآورد و ...
بخوانید
آقاي محيط زيست! خيالتان ...

محيط، پيرامون ماست. و محيط زيست جايي ست كه ما در آن حيات داريم و زندگي مي كنيم. اين محيط، ويژگي هايي دارد كه ما را براي سالم ماندن و زندگي كردن حفاظت مي كند. اما كار دنيا برعكس مي شود، انسان وسايلي ...
بخوانید
کلک میکروبها برای ...

تابستان که میشود ساکها و حولههای حمام اتوماتیکوار میچسبند زیر بغل و افرادی که زیادی خلاقیت دارند از هرجایی برای شیرجه رفتن و شنا کردن استفاده میکنند: استخرهای شنا، پارکهای آبی، حوضچههای آب ...
بخوانید
وقتی مغز یک دنیا را ...

اگر ذهن آن چیزهایی که واقعی نیستند را حقیقی فرض کند؛ آنوقت شما در یک محیط حقیقت مجازی قرار گرفته اید. فکر کنید همینطور که مشغول یک بازی رایانهای هستید، ناگهان سر از همان بازی در بیاورید! بتوانید ...
بخوانید
گلدان های تخم مرغی بسازیم

برای باغبان شدن چه باید کرد؟ یک کلاه و کفش و دستکش باغبانی؟ یک باغچهی بزرگ و چند گلدان؟ با یک عالمه بذر و دانهی گل؟ من میگویم از چیزهای سادهتری هم میتوان شروع کرد. مثلا یک کارتون خالی تخم مرغ با ...
بخوانید
دستگاههایی که به کمک ...

بدن ما، مثل یک باطری میتواند برق تولید کند. نترسید! کسی را برق نمیگیرد، بدن با برق یا الکتریسیتهای که میسازد است که زنده و سرحال است. اما همین الکتریسیتهای که در بدن تولید میشود و به سطح پوست ...
بخوانید
مقابله با پشتکزدن بعد ...

اگر بعد از خوردن غذایی معدهتان برایتان کلاس گذاشت و پشتک وارون زدید، ناحیهی شکمتان قلنج کرد، روم به دیوار یک پایتان ماند توی دستشویی و یک پایتان ماند بیرون دستشویی،احساس کردید از سرما وسط سیبری ...
بخوانید
برسد به دست آن که هرگز ...

اخبار خبرهای زیادی از انقراض یک گونه از پرندهها به خاطر خشکسالی یا حتی یک ببر به خاطر شکار را میدهد. مجلات مقالههای زیادی دربارهی تلاش برای محافظت از گونههای کمیاب حیوانی مینویسند. آدمها ...
بخوانید
روشهای مقابله با انواع ...

برق انواع و اقسام مختلف دارد. بعضی از برقها جوری هستند که وقتی با کسی دست میدهید یک چیزی زیر پوستتان میدود و مورمورتان میشود. بعضی از برقها در اثر ضربه یا اتفاق یا شنیدن حرفی تولید میشود. ...
بخوانید
اين اختراعي كه هيچ وقت ...

معمولا جرقهی یك ایده فقط به ذهن یك نفر نمیرسد. در یک زمان، ایده در سرتاسر دنیا و به ذهن افراد مختلفی وارد میشود. این طور وقتهاست که یك مسابقهی «اهمیت به ایده» و «کی سریعتر به دنبال اجرای ایده ...
بخوانید
به سرزمین کاغذیها و ...

وقتی ما تصمیم میگیریم به مدرسه برویم، یعنی اولین قدم را برای با سواد شدن و متفاوت بودن برداشتهایم. وقتی سواد خواندن و نوشتن یاد میگیریم، میتوانیم دانش و اطلاعتمان را دربارهی چیزهای مختلف بالا ...
بخوانید
بالا رفتن از نردبان ...

علم، بیدار شدن هر روز ما از خواب است. یعنی به دنبال راهی میگردیم که تمام معانی بهتر شدن را در خودش داشته باشد. اما چطور میتوان از دانستهها و قوانینی که کشف میکنیم چیزی بسازیم و راه حلی بیابیم که ...
بخوانید
دستورالعمل مقابله با ...

اگر یک وقتی دیدید از گوشهایتان بخار بیرون میزند یا احساس کردید مغزتان کوچک و کوچکتر میشود، نگران نشوید، شما گرمازده شدهاید و دارید از گرما میمیرید.
بخوانید
خرچنگ و قورباغههایی که ...

تمام حرف دانشمندانی که روی دست خط تحقیق میکنند این است که چیزهایی درون خطوطی که ما با فکر و احساس و منطقمان مینویسیم پنهان شده است که نباید به همین سادگی از آنها گذشت. اما قبل از اینکه ما تصمیم ...
بخوانید
دنیا از فاصلهای خیلی ...

با استفاده از نور و طراحی دقیق و علمی عدسیها میتوان دنیا را جور دیگری دید. مثلا کهکشانهای خیلی دور را با چشم تماشا کرد یا سلولهای خیلی کوچک را با چشم شمرد. میکروسکوپها ابزاری برای دیدن چیزهای ...
بخوانید