- 1. شروع داستان
- گنجشک کوچولو میگفت هر داستانی در زندگی، یک قطعهی موسیقی است که نت اولش را خدا مینویسد و ادامهاش را به ما میسپارد ولی فقط آنهایی که موسیقیدان خوبی هستند میتوانند یک داستان قشنگ خلق کنند. مهم نیست ...
- 2. پرواز
- دخترک به پرندههایی فکر میکرد که آسمان را بیهراس تجربه میکردند و میدانست که روزی بالهای کوچکش آن قدر رشد میکنند که همهی آسمان را دیوانهوار بال بزنند...
- 3. لبخند مهربانی
- آبی میگفت: «زمانی مهربانی در خانهی کوچک و قشنگش، روی زمین، کنار آدم ها زندگی میکرد. هر روز راه میافتاد تو کوچه و خیابان به این آن سلام میکرد و صبح به خیر میگفت و قشنگترین لبخند دنیا را داشت، آن قدر ...