- نوشته شده توسط رویا زنده بودی
به ترتیب از سمت راست: پرنیان، دیانا و عسل
داستان گروهی از بچه های موسسه ی مهرکوشان بهار:
دیانا فردوسی مقدم هفت ساله، عسل کوثری هشت ساله
نکته: دیانا ماهی خال سورمه ای و عسل ماهی خال زرد است. ماهی خال قرمز که همان پرنیان باشد، امروز غایب بود.
تو یک برکه ی پرآب زیبا، کنار یک بیشه ی سرسبز، چندتا ماهی زندگی میکردند. همه ی این ماهیها گرد بودند و فقط رنگهاشون فرق داشت: یکی صورتی بود با خالهای سورمه ای و یکی دیگر صورتی بود با خالهای زرد. ماهی های برکه هر روز از صبح زود تا غروب خورشید هم و غم شان این بود که از پولک های رنگ و وارنگشان حرف بزنند و به هم پز بدهند تا این که یک روز یک ماهی سفید در برکه پیدا شد- او نه تنها هیچ رنگی نداشت بلکه یک چهارگوش به تمام معنی بود. این بود که همه ی ماهی های گرد و رنگارنگ یکه خوردند و ...
ماهی صورتی با خال های سورمه ای گفت: «تو چقدر فرق داری از ما؟»
و ماهی صورتی با خال های زرد گفت: «وای این که ماهی نیست!»
مربعماهی گفت: «منم مثل شما ماهی هستم. دم دارم پولک دارم باله دارم.»
ماهی صورتی با خالهای سورمه ای گفت: «اگه ماهی هستی چرا مربعی هستی؟» ماهی صورتی با خالهای زرد گفت: «ماهی خال سورمه ای راست میگه. تو چرا این جوری هستی؟»
مربعماهی گفت: «اصلاً شماها چرا این جوری هستید؟»
خال سورمه ای گفت: «ما ماهی های واقعی هستیم.»
ماهی خال زرد گفت: «تو ماهی نیستی. ماهی ها گردند.» مربعماهی گفت: «ولی اونجایی که من زندگی می کنم همه ی ماهیها گردند.»
خال زرد گفت: «اگر همه ی ماهی های اونجا مربعی هستند ما رو ببر اون جا.»
خال صورتی گفت: «بیا و باهامون دوست شو.»
مربعماهی، ماهیهای گرد خال خالی را برد به آن قسمت برکه که همه ی ماهیها مربع سفید بودند. مربعماهیها وقتی چشمشان به ماهیهای گرد خورد تعجب کردند و گفتند اینها دیگه کی هستند؟
مربعماهی گفت: «اون ور برکه همه ی ماهیها گردند.»
و ماهیهای گرد گفتند: «پس بیایید با هم قاطی بشیم.»
و بعضیهاشون با هم ازدواج کردند و بچههاشون بعضیها نصف مربع، نصف دایره ی خال خالی شدند؛ بعضیها هم گرد سفید، بعضی ها هم مربع خال خالی شدند.
بیشتر از بچه ها بخوانید: