- نوشته شده توسط صفا هراتی، کلاس ششم
تصویرگری: Jessie Willcox Smith
اصلا برای امتحان نخونده بودم اخه اصلا نمیفهمم چرا این معلمها متوجه نمیشن. آدم که بعد از ده سال بالاخره دختر خاله میشه، نمیتونه برای امتحان درس بخونه؛ اونم درسی به مزخرفیه جغرافی!
چارهای نبود. باید میرفتم سر جلسه... خودم رو زدم به دل درد که نمیتونم امتحان بدم. اما فایدهای نداشت. معلممون عاطفه نداره اگر توی کفن هم باشی باید بیایی و امتحان بی معنیش رو جواب بدی. نشستم سر جلسه... وای خدا چه سوالایی! انیشتن هم نمیتونه حلشون کنه. خدارو صد هزار بار شکر که این بچه خرخونه(عطایی رو میگم) جلوم نشسته. به قول بچهها عطایی تو امتحان جلوی هر کی بشینه نونش تو روغنه. بس که خوش خط و درشت مینویسه. فقط یه ریزه جرئت میخواد و شانس.
خدا خدا میکردم موبایل خانم زنگ بخوره تا بتونم برم تو فاز تقلب. اما به خشکی شانس. خانم موسوی که دایم سرش تو تلگرامش گرمه امروز شیش دونگ حواسش به ما بیچارههاست. سوالها سخت بود. پایتخت کشور ترکیه و شمال شرق آسیا و واحد پول پاکستان و زبان مردم اسکاندیناوی. انگار امتحان مال بچههای یک کشور دیگه بود. به سوالها نگاه میکردم و به خط عطایی که نمیدونم چرا امروز انقدر ریز شده بود. به کیف خانم موسوی که هیچ صدایی ازش بیردن نمییومد. شاید موبایلش رو جا گذاشته یا شاید از یه گروه مورد علاقه ش پرتش کرده بودن بیرون. اصلا اون روز شانس با من یار نبود. قید تقلب رو زدم. دستم رو گذاشتم زیر چونهم و به دوست کلاس زبانم فکر کردم که تابستون امسال با خانوادهش رفتن ترکیه و اینکه اگه اون الان جای من بود حتما جواب سوال چهار رو میدونست: پایتخت کشور ترکیه...