هر سال پاییز میآید
پشت پنجرهی اتاقم
باغ را تکان میدهد
پنجرهی سبز را توی جیبش میگذارد
و میرود در باد!
مطالعه بیشتر...هر سال پاییز میآید
پشت پنجرهی اتاقم
باغ را تکان میدهد
پنجرهی سبز را توی جیبش میگذارد
و میرود در باد!
مطالعه بیشتر...مامان امروز صبح یکی دیگر از آن سخنرانی های وحشتناکش را برایم اجرا کرد. ما در مورد همه چیز نظر مخالف داریم. بابا عزیز دل است؛ گاهی از دست من عصبانی می شود ولی عصبانیت اش هیچ وقت بیش تر از پنج دقیقه طول نمی کشد.
مطالعه بیشتر...خاطره نوشتن، برای آدمی مثل من، تجربه ی واقعاً عجیبی است. نه تنها به خاطر این که تا به حال چیزی ننوشته ام، بلکه به خاطر این که به نظرم می آید در آینده نه من و نه هیچ کس دیگر به افکار یک دختر مدرسه ای سیزده ساله علاقمند نخواهد بود.
مطالعه بیشتر...نمیدانست سایهی خودش بود یا شبحی سرگردان. فقط میدانست مدتی است آنجا روی پرده جا خوش کرده است. چشم به آن دوخته بود و نگاهش را از آن برنمیداشت. برایش آشنا بود. چیزی شبیه دوست، آن هم دوستی قدیمی. طوری به آن نگاه میکرد، انگار دوست داشت آنرا در آغوش بگیرد. اما برق چشمانش آن برق همیشگی نبود و طیفی از موجهای نگرانی و دلواپسی و یا حتی دلتنگی را میشد از آن یافت. چیزی که خیلی وقت بود آن را ندیده بود و لمسش نکرده بود...
مطالعه بیشتر...بعد ما وقتی رفتیم حافظیه دست کشیدیم روی قبرش بعد قطار شدیم رفتیم آب بازی بعد نشستیم لبه باغچه تغذیه هامو خوردیم تو حافظیه دو نفر رو دیدیم یه خانم یه آقا بهشون گفتیم هلو هاواریو اونا هم جوابمونو دادن از حافظیه قطار شدیم سوار ماشین شدیم رفتیم سعدیه اونجا بردنمون تو حمام رفتیم ماهی ببینیم ماهی نبود قطار شدیم رفتیم سر قبر سعدی دست کشیدیم خانم فیلمبردار ازمون فیلم گرفت.
مطالعه بیشتر...آسمان هنوز آبي است
ابر پاره اي دارد
توي آسمان هر كس
تك ستاره اي دارد
«فریبا کلهر» یکی از نویسندههای خوب کودک و نوجوان کشورمان، کار همهی ما را راحت کرده است. لابد خانم کلهر یک روزی نشسته و با خودش گفته: «تا کی قرار است بچهها دربارهی زندگی امامان ندانند؟چه شده که قصههای زندگی امامان را هیچ بچهای نمیداند یا به خاطر ندارد؟ چه طور میشود قصهای از زندگی امامان برای بچهها تعریف کرد و مطمین بود که حوصلهشان سر نمیرود؟» شاید به خاطر همین حرفها بوده که آمده و قصههایی از زندگی امام حسین (ع) را در ده جلد نوشته و با همین قصهها اتفاقات، جنگها، افراد و شخصیتهای مختلف زندگی ایشان را معرفی کرده.
مطالعه بیشتر...تمام کلمات بالا و نامه های قبل، همه تظاهر می کنند به این که کلمه های واقعی هستند اما نیستند. هیچ کدام نیستند. من با تمام وجود سعی می کنم ثابت کنم که هستم، که وجود دارم، اما تلاش هایم هربار نتیجه ای رقت بارتر از قبل می دهند. هرکاری می کنم، بیهوده و خالی به نظر می رسد. مثل آدمی ام که با دست و پا زدن تنها حفره ی خودم را عمیق تر می کنم، به جای این که از آن بیرون بیایم.
مطالعه بیشتر...مؤسسه فرهنگی «سمنگان» با همراهی چند سازمان، موسسه و شهروندان حامی رشد و پویایی ادبیات کودکان و نوجوانان کشور، دومین دوره جایزه ادبی آهوی سمنان (کومش) را از میان نمایشنامههای ویژه کودکان و نوجوانان که توسط خودشان یا مربیان و دوستداران آنان نوشته شده، برگزار مینماید.
مطالعه بیشتر...کتاب «داستان تریسی بیکر» از آن کتابهایی است که با کلمهها و جملههایش میخندی، بعد یکهو وسط آن خندهها یک غمی تالاپی میافتد ته دلت. یک غم که بودنش ته دلت بد که نیست هیچ، اتفاقا خوب هم هست. اینکه آدمها از غم بقیه غمگین شوند به نظر من غم قشنگی است. اینطور وقتها حتی باید قدر غمت را هم بدانی، چون با این کارت با آدم غمگین دیگری، غمش را شریک شدی و این از خصوصیات آدمی است .
مطالعه بیشتر...رمان «روزنامهفروش» نوشتهی «وینس واتر» با ترجمهی خوب «پروین علیپور» به زودی در نشر ونوشه (کتابهای کودک و نوجوان نشرچشمه) منتشر میشود.
مطالعه بیشتر...بعد از جیغ مامان همهمان برای چند لحظه به آن چاه نگاه کردیم. اگر صدای آن گربهی مسخره را فراموش کنیم در آن لحظه گنجشک هم جیک نزد. نمی دانم چه شکلی برگشتیم ولی وقتی عمه با یک قوری پر از گل گاو زبان مدام ازمان میپرسید: «چتون شده؟» شروع کردم به بد و بیراه گفتن به آن چاه مسخرهی لعنتی و خانواده خراب کن که در عرض چند دقیقه خانوادهی ما را بدبخت کرد.
مطالعه بیشتر...بعضی آدم ها یکی دوبار در طول زندگی شان فکرهای خوبی به سرشان می زند، و بعد یا برق را کشف می کنند یا آتش را یا فضا را یا چیزهای دیگر را. یعنی همان ایده های درخشانی که همه ی دنیا را تغییر می دهند.
و بعضی آدم ها هیچ وقت از این جور فکر ها ندارند.
من هفته ای دو سه تا از این فکرها دارم.
مطالعه بیشتر...
کنکور آمد و رفت و من در حسرت آن فهرست نانوشته ام مانده ام. حالا شبیه یک اتاق خالی ام. دست دراز می کنم تا روی فکری قدیمی گوشه ی ذهنم، یا حسی قدیمی گوشه ی روحم دست بکشم ولی دستم در هوا می ماند: چیزی نیست. هیچ چیز نیست.
مطالعه بیشتر...این روزها دانشمندان به چه چیزی فکر می کنند؟ شاید.... دستشان را زدهاند به چانه و فکر میکنند باید هستهی اتمهای بیشتری را بشکافند. اگر هستههای اتمهای بیشتری را بشکافند، میتوانند بمبهای قویتر بسازند. آنوقت با بمبهای قویتر میتوانند معدنهای بیشتر و عمیقتری استخراج کنند. با معدنهای بیشتر، وسایل و تجهیزات بیشتری میتوان تولید کرد. بعد دانشمندان دستشان را دوباره میزنند زیر چانهیشان و فکر میکنند هوم... چه وسایل جدیدی حالا باید اختراع کنند؟
مطالعه بیشتر...«جیرجیرک در میدان تایمز» نوشتۀ جرج سلدن. همین الان تمامش کردم. داستان جیرجیرکی است که سر از نیویورک در میآورد. سر از شلوغی یک ایستگاه راه آهن و با یک موش و گربه دوست میشود. داخل داستان یک پسر است به اسم «ماریو»، یک پدر است و یک مادر، یک موش به اسم «تاکر» و یک گربه به اسم «هومر» و همۀ آدم های نیویورک و میدان تایمز، من هم هستم که با یک لبخند گنده دارم کتاب را میخوانم و خوشحال خوشحالم از این داستان خوب.
مطالعه بیشتر...الان فصل پاییز است و سیب همه جا دیده می شود. با استفاده از چند سیب و اسید و بازهایی که در آشپزخانه شما وجود دارد میتوانید این آزمایش ساده را برای مشاهده چند واکنش شیمیایی انجام دهید.
مطالعه بیشتر...آتشفشان یکی از پدیده های طبیعی و زیبای زمین شناسی است که مواد درون زمین توسط آن به صورت مواد مذاب داغ، گاز و یا به صورت قطعات سنگی به سطح زمین راه پیدا می کنند. در این آزمایش شما به سادگی می توانید این پدیده شگفت انگیز را شبیه سازی کنید!
مطالعه بیشتر...«مامان گفت: آقا غوله، بگذار برايت يک کمي سيبزميني هم سرخ کنم، خوشمزهتر ميشود. آقا غوله سيبزميني سرخ کرده نديده بود. باز الکي گفت: بدو، و گرنه خودت را هم ميخورم. مامان زودي سيبزميني سرخ کرد. آقا غوله سيبزمينيها را آورد و روي مبل بابا ريخت. اما تا خواست بابا را بخورد، برق آمد. آقا غوله بابا را با مبل روي زمين گذاشت. آقا غوله دود شد و به هوا رفت.»
مطالعه بیشتر...